برای دانلود مقدمه و فهرست اینجا را دستان شفابخش پدرم کلیک کنید.
” نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی “ از روح خود در او دمیدم”
باور بداریم که همه انسان ها با این روح مشترک به این وادی پا می گذارند و در قلیلی این روح متعالی تر می شود و صیقلی تر و در تعدادی به قهقرا می روند . لابد همه این تجربه را داشته ایم در کنار بعضی ها احساس آرامش به ما دست می دهد . حتما نیاز نیست برایمان خطابه بخوانند یا نصیحت کنند و احتمالا شعری و خاطره ای . از تلاءلو سبزشان حظی می بریم که گاه نمی دانم چرا . چرا فقط بودن در کنار او ما را سیراب می کند، او به کارهای روزمره اش مشغول است و احتمالا چیزی هم زمزمه می کند و ما هم سرمان به کارمان گرم است و در دلمان خدا خدا می کنیم:
ای خدا این وصل را هجران مکن و تو درحالیکه با او وقت می گذرانی و احتمالا دردلی هم می کنی آخر می گویی آه چقدر سبک شدم و در مقیاس خیلی کوچک همان حس بعد از عبادت خالصانه را درمی یابی و بقولی در آسما ن سیر می کنی این صفات و خصوصیات اگر ذاتی باشد و کسی به داشتنش اغراق نکند همان می شود که در شخصیت پدر بود . ما هرگز از او نشنیدیم که خود را صادق بنامد یا به دست و دلبازی اش افتخار کند و به ما بگوید گذشت را از من بیاموزید. .
اما هرگز جمله ای دروغ نشنیدیم و گذشت و ایثارش که همیشه زبانزد همه بود گاهی برای غفلت زدگانی امثال من قابل درک نبود.
و سکوتهایی که گاها با جملاتی کوتاه و حرفهای سنجیده شکسته می شد و خدا را شاکرم که هرگز از او برخی سندرم های سالهای آخر زندگی را در او ندیدم . و اشک هایی که نشات گرفته از دل صافش بود بی خجالت و روان با هرکلمه محبت آمیزی از چشم ها جاری می شد و دل آینه وارش را لحظه به لحظه شفاف تر می کرد.