وبلاگ

دستان شفابخش پدرم

دستان شفابخش پدرم برای دانلود مقدمه و فهرست اینجا را دستان شفابخش پدرم کلیک کنید.

 

نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی از روح خود در او دمیدم”

باور بداریم که همه انسان ها با این روح مشترک به این وادی پا می گذارند و در قلیلی این روح متعالی تر می شود و صیقلی تر و در تعدادی به قهقرا می روند . لابد همه این تجربه را داشته ایم در کنار بعضی ها احساس آرامش به ما دست می دهد . حتما نیاز نیست برایمان خطابه بخوانند یا نصیحت کنند و احتمالا شعری و خاطره ای . از تلاءلو سبزشان حظی می بریم که گاه نمی دانم چرا . چرا فقط بودن در کنار او ما را سیراب می کند، او به کارهای روزمره اش مشغول است و احتمالا چیزی هم زمزمه می کند و ما هم سرمان به کارمان گرم است و در دلمان خدا خدا می کنیم:
ای خدا این وصل را هجران مکن و تو درحالیکه با او وقت می گذرانی و احتمالا دردلی هم می کنی آخر می گویی آه چقدر سبک  شدم و در مقیاس خیلی کوچک همان حس بعد از عبادت خالصانه را درمی یابی و بقولی در آسما ن سیر می کنی این صفات و خصوصیات اگر ذاتی باشد و کسی به داشتنش اغراق نکند همان می شود که در شخصیت پدر بود . ما هرگز از او نشنیدیم که خود را صادق بنامد یا به دست و دلبازی اش افتخار کند و به ما بگوید گذشت را از من بیاموزید. .
اما هرگز جمله ای دروغ نشنیدیم و گذشت و ایثارش که همیشه زبانزد همه بود گاهی برای غفلت زدگانی امثال من قابل درک نبود.
و سکوتهایی که گاها با جملاتی کوتاه و حرفهای سنجیده شکسته می شد و خدا را شاکرم که هرگز از او برخی سندرم های سالهای آخر زندگی را در او ندیدم . و اشک هایی که  نشات گرفته از دل صافش بود بی خجالت و روان با هرکلمه محبت آمیزی از چشم ها جاری می شد و دل آینه وارش را لحظه به لحظه شفاف تر می کرد.

 

نوشتن دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شما ممکن است از این برچسب ها و خصوصیات HTML استفاده کنید:

<a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>